ملابداغ

متن مرتبط با «داستان فیلم فروشنده» در سایت ملابداغ نوشته شده است

سلطان محمود خره کیه!!! (داستان پند آموز)

  • میگن دو طرف درب ورودی کاخ سلطان محمود غزنوی، دو تا مستمند نشسته بودند. یکی شون خیلی چاپلوس و سر زبون دار بود و هرکی رد می شد از وزیر و وکیل و سلطان با چرب زبونی یه چیزی کاسب می شد. اما اون یکی برعکس ساکت بود.گاهی این چاپلوسه بهش می گفت مگه تو احتیاج نداری پس چرا از این زبونی که خدا بهت داده استفاده , ...ادامه مطلب

  • داستان

  • پیرمردی هرروز تومحله پسرکی روباپای برهنه می دیدکه باتوپ پلاستیکی فوتبال بازی می کرد.روزی رفت ویک کتانی نوخریدواومدوبه پسرک گفت:بیا این کفش هارو بپوش.پسرک کفشهاراپوشیدوباخوشحالی روبه پیرمردکردوگفت:شماخدایید؟پیرمردلبخندی زدوگفت: نه پسرجان.پسرک گفت:پس دوست خدایی.چون من دیشب فقط به خداگفتم کفش ندارم.                            "دوست خدابودن سخت نیست",داستان,داستان کوتاه,داستان های کوتاه,داستان عاشقانه,داستان به انگلیسی,داستان فیلم فروشنده,داستان های عاشقانه,داستانهای واقعی,داستان بد,داستان کودکانه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها